سلام عزیز دلم دیگه نمی خوام لحظه ها بشمرم ، نمی دونم حکمت این کار چیه ؟ شاید یه روز بفهمم ؟.... کوچولوی نازم دیشب روز مرد (پدر ) بود و مامانی و خانومای دوستای بابایی : نداجون ، مریم جون ، نازنین جون ، زهرا جون برای برای آقایون یه مهمونی گرفتیم تا خوشحال و سورپرایزشون کنیم جات خالی از یه هفته قبل با کلی ترفند تونستیم راضی شون کنیم تو یه ساعت خاص همه باهم سر ساعت مشخص بیان خونه عمو مجتبی که مثلا تولدشه تا سورپرایزش کنیم همه باهم سر ساعت 9 رسیدن و تا ثانیه آخر فکر می کردن تولد عمو مجتبی است و نباید بذارن بفهمه اونو می فرستادن جلو وقتی وارد شدن چشم همه گرد شده بود مخصوصا بابایی حسابی سورپرایز شدن چراغای خاموش با کلی...