بارمان بارمان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای کودکم

دلتنگی

   خدایا   من درد می کشم تو چشمانت را ببند       برایم سخت است که بدانم می بینی و کاری نمی کنی ...
30 خرداد 1392

ایمان

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم و بس ...   ...
22 خرداد 1392

روز مرد (پدر)

سلام عزیز دلم دیگه نمی خوام لحظه ها  بشمرم ، نمی دونم حکمت این کار چیه ؟ شاید یه روز بفهمم ؟.... کوچولوی نازم دیشب روز مرد (پدر ) بود و مامانی و خانومای دوستای بابایی : نداجون ، مریم جون ، نازنین جون ، زهرا جون برای برای آقایون یه مهمونی گرفتیم تا خوشحال و سورپرایزشون کنیم جات خالی از یه هفته قبل با کلی ترفند تونستیم راضی شون کنیم تو یه ساعت خاص همه باهم سر ساعت مشخص بیان خونه عمو مجتبی که مثلا تولدشه تا سورپرایزش کنیم  همه باهم سر ساعت 9 رسیدن و تا ثانیه آخر فکر می کردن تولد عمو مجتبی است و نباید بذارن بفهمه اونو می فرستادن جلو وقتی وارد شدن چشم همه گرد شده بود مخصوصا بابایی حسابی سورپرایز شدن چراغای خاموش با کلی...
22 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای کودکم می باشد